بی رحمی های روزگار

crazy and lovely girls

من و زندگی و تنهایی

بی رحمی های روزگار

 یه دختر کور توی این دنیای نامرد زندگی میکرد این دختر یه دوستی داشت که عاشق اون بود

دختر همیشه میگفت:اگه من چشمامو داشتم و بینا بودم،همیشه با اون میموندم.

یه روز یه پسر پیدا میشه که به اون دختر چشماشو بده.

وقتی که دختر بینا شد دید که دوستش کوره بهش گفت:من دیگه ترو نمیخوام،برو...

پسر با ناراحتی رفت و یه لبخند تلخ بهش زد و گفت:من میرم فقط مواظب چشمای من باش



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ نوشته شده در  پنج شنبه 16 شهريور 1391ساعت 15:17  توسط sahar